در جاده جلویش را گرفتند! سرعت غیرمجاز داشتی! جناب باور کنید عجله دارم! که به چه چیزی برسی؟ جناب دوست دارم سریع تر دوران تحصیل مدرسهام تمام شود و به دانشگاه برسم! افسر لبخند تلخی میزند و دستش را از روی پنجره ماشین برمیدارد…
این اولین قربانی نبود، آخرین آنها هم نخواهد بود! جلوتر بازهم تابلو ایست را برایش نگه داشتند.
این بار چرا انقدر با عجله میروی؟ باور کنید فقط میخواهم دانشگاهم تمام شود و سر کاری بروم! باز هم جلویش را گرفتند و هر بار به بهانههای تشکیل خانواده، دیدن فرزندان، پایان تحصیل فرزندان، تشکیل خانواده آنان و… از زیر مجازات در میرفت.
او گذشت، از کنار رودخانهها ،گلها و درختان، از کنار محبتها، شادیها و لحظهها. او گذشت… اما وقتی که به آخر مسیر رسید، تازه فهمید این حقیقت تلخ را که مجازاتش همان فرار از مجازاتها بود.
حالا که دیگر نه جادهاش ادامه داشت و نه راه برگشتی داشت. حالا که تمام عمرش را صرف رسیدنها کرده بود و حتی ثانیهای را صرف داشتنهایش نکرده بود. آری او شکست خورده بود. او هم به پایان جادهای رسیده بود که نامش را زندگی گذاشته بودند و تکتک ما هم با او هم مسیریم!
افسر نگاهی غم انگیز به او انداخت و گفت: این اولین قربانی نبود، آخرین آنها هم نخواهد بود…
دوست اسمارتینی
- تو چطور؟ افسر بعد از رسیدن تو به مقصد هم این جمله را دیکته میکند؟
- نظرت درباره سرعت غیرمجاز چیه؟
- پیشنهاد یا انتقادی داری؟ حتما برای ما توی نظرات بنویس، ما همشو میخونیم!
- به نویسندگی علاقه داری و میخای نوشتن را تجربه کنی؟ به بخش ارسال مطلب برو و نوشته خوبت را برای ما ارسال کن. ما هم اونو با اسم خودت منتشر میکنیم!
- راستی یادت نره توی خبرنامه اسمارتین هم ثبت نام کنی و هر هفته ایمیلای باحال دریافت کنی (:
بیشتر بخوانید:
داستان مدرن پادشاهان ایران زمین – قسمت اول – سهیل کوهی اصفهانی
موارد لازم برای نویسنده شدن – قسمت چهارم – رامتین شاهینی نژآد
منطق و احساس – چطور تعادل را در میان آنها حفظ کنیم؟ – سید متین فقهی
بازی زندگی عجیب جذابه! – سید متین فقهی
چقدر این متن زیباست ?
لطف دارید!