تا چشمت درآد!
خیلی سیگار میکشید. نگرانش بودم که توی آینده براش مشکلی پیش بیاد. ولی تا اون روز هیچ چیزی بهش نگفته بودم، چون ممکن بود فکر کنه فضولم و…
ادامه مطلبخیلی سیگار میکشید. نگرانش بودم که توی آینده براش مشکلی پیش بیاد. ولی تا اون روز هیچ چیزی بهش نگفته بودم، چون ممکن بود فکر کنه فضولم و…
ادامه مطلببه این ترتیب به راه خود ادامه دادم و پیوسته راه رفتم تا به زنی قد کوتاه رسیدم که قیافهی زشتی داشت و معلوم بود که فرد مرموزی است و…
ادامه مطلبناگهان نوری از جهتی به چشمم خورد، به آن طرف چرخیدم و بسوی آن حرکت کردم. آینهای بود که نور خورشید را بازتاب میکرد. به سمت خورشید برگشتم. خورشیدش و…
ادامه مطلبپیف… اه… آقا میشه یک ذره بری اونور؟ اینجا مکان عمومیهها! مگه ارثه باباته؟ کاری نمیشد کرد. نه میتوانستم مجبورش کنم و نه حرف حساب حالیش میشد و…
ادامه مطلب