بیا تا در دنیایی که همه اختاپوس هستند، باب اسفنجی باشیم! – ذهنیتی برای شاد بودن در سختیها!
یادش بخیر! انگار همین دیروز بود که کل روز رو لحظهشماری میکردیم تا سر یه زمان مشخصی بشینیم پای تلویزیون و باب اسفنجی رو ببینیم. چقدر و…
ادامه مطلبیادش بخیر! انگار همین دیروز بود که کل روز رو لحظهشماری میکردیم تا سر یه زمان مشخصی بشینیم پای تلویزیون و باب اسفنجی رو ببینیم. چقدر و…
ادامه مطلبچند وقتیست که ذهنم بدجوری بلوکه شده است! آنقدر حرف زدم، گوش ندادم، نوشتم و نخواندم که حس میکنم توان و فکرم تمام شده است. فقط دوست دارم و…
ادامه مطلبکودکان با شاخه گلی شاد میشوند و با یک بستی حال دلشان عوض میشود. کودکان با دیدن برنامهٔ کودکی تمام دغدغههایشان را فراموش میکنند و…
ادامه مطلبصف تلهکابین خیلی شلوغ بود. تقریبا مثل همیشه. تو اون گرمای تابستون واقعا نمیشد تحملش کرد. آب معدنی رو هم تا ته تموم کرده بودیم. حالا و…
ادامه مطلبتا حالا به این فکر کردی که چرا تو این دنیایی؟ اصلا هدف خدا از آفریدن ما آدمها و این دنیا چی بوده؟ بدون شک تو آفرینش ما یه هدفی بوده و…
ادامه مطلبدستش را با عصبانیت بر روی میز کوبید و گفت: «یعنی چه که شکایتم پذیرفته نیست؟!» کارمند سرش را در میان دستانش گرفت و گفت: «خب داری حرف و…
ادامه مطلبزندگی، بوم نقاشیای است که متعلق به شماست و با هر قلم و رنگی که دوست داشته باشید، میتوانید نقش و رنگهای آن را رسم کنید. در اینجا ما و…
ادامه مطلبامروز صبح با صدای صحبتهای مادرم بیدار شدم. نامفهوم بود. فقط شنیدم که گفت: «باز هم فکر کن. کمکتون میکنیم. این راه درستی نیست. آینده رو و…
ادامه مطلبآب میشد. از بین میرفت تا من از اشکهاش متولد بشم. اشکهاش گرم بود، به من جون میداد، باهاش محکم میشدم. ولی همینطور که من تکمیل و…
ادامه مطلبروی برگهای پاییزی پا نهادم، قدمهایم دفنشان میکرد. در عیدی و عید دیدنی، زنده بودند و نفسها میکشیدند و میدادند و…
ادامه مطلب