خودکار زندگی!
کلاس ریاضی داشتیم. دیگه حالم داشت به هم میخورد از این همه فرمول و عدد. و انگار خدا حرفام رو شنید، زنگ خورد! انگار تازه متولد شدم و…
ادامه مطلبکلاس ریاضی داشتیم. دیگه حالم داشت به هم میخورد از این همه فرمول و عدد. و انگار خدا حرفام رو شنید، زنگ خورد! انگار تازه متولد شدم و…
ادامه مطلبهوا سرد است. ابرها، خورشید را کنار زدهاند. به نظر می رسد، فکر باریدن دارند. برای اینکه سریعتر برسم، قدمهایم را تندتر میکنم. هوا سردتر میشود و من برای شوق…
ادامه مطلبهمیشه هایلایت کردن یکسری از کلمهها و جملههای کتابها برام مثل یک جادو میمونه، اینکه بعد از مدتها بی حرف بری دنبالشون و کتاب رو باز کنی و چشمت و…
ادامه مطلباین روزا میگذره، دبستان میره، دوستای ابدی دیگه خبری ازشون نمیاد و پیر میشی. شاید موفق بشی، شاید هم نشی. تلاشت رو بکن، شد شد، نشد نشد. از جون و دل و…
ادامه مطلبدوران مدرسه دورانیه که با تموم خوبی ها و بدی هاش می گذزه و همه باید تجربش کنن. دورانی که معمولا توی کشور ما بیشتر افراد ازش متنفرن و…
ادامه مطلباون بالاییه، اول هممون رو از یه مشت خاکستر شروع کرد. با آب مخلوط کرد، بهش شکل داد، گوشت و استخوان بهش داد و در اخر، روح خودش رو توی اون یه مشت خاکستر و…
ادامه مطلبآغاز هفته، همان شنبه معروف که مدت ها است منتظر رسیدن آن برای رسیدگی به کارهایمان هست. رسیدن شنبه یعنی شروع کاری دوباره. همانی که برای رسیدن و…
ادامه مطلبامتحانات ترم اول شروع شده و همه ی بچه ها استرس دارن و حسی بهتون دست میده که باعث میشه خیلی به خوندن علاقه پیدا کنین و…
ادامه مطلب