شکیبا بعد از مدتها رویاپردازی با عالم و آدم و درگیری با خودش، از جملۀ «میخوام چکاره بشم؟ معنای زندگی چیه؟» و رها کردن کارهایش در اوج_ برای استراحت به آن مغز معیوبش _به سراغ فضای مجازی رفت. اینترنتش را روشن کرد و وارد اینستاگرام شد. همانطور که داشت استوری و پستهای هزاران نفر را میدید، چشمش به جمال فرد محبوبش روشن شد…
مدتها بود که از او، تنها صدایش را شنیده بود؛ چون خود فرد این را خواسته بود. با پادکست تولید کردن! نگاهش به فیلم پشت صحنۀ پادکست و فرد محبوبش خیره ماند. فرد همیشه آراستۀ خندان، جلوی دوربین به فرد ژولیدۀ غمناکی تبدیل شده بود.
گذاشت تا سه چهار باری آن فیلم پخش شود تا او در خاطراتش غرق شود؛ مانند آن شبی که با موسیقی متن آن گریه کرد. یا یک شب که شکیبا جایی مهمان بود و در نیمهشب، وقتی که همه خواب بودند، هدفون را نصفه و نیمه به گوشیاش زد و حدودا سی دقیقهای را با جماعت خواب یا از خوابپریده، پادکست گوش داد.
این اولین بار بود که شکیبا، بدون هیچ ترس یا خجالتی، فقط و فقط به حال و احوالات درونیاش گوش میداد. او سریع دست به کار شد و در وصف معلمی که هر شب برایش به سوال «معنای زندگی چیه؟» پاسخی میداد، چند خطی نوشت و در استوریهایش، فرد محبوب را تگ کرد.
چند دقیقهای نشد که رفت و seen byاش را چک کرد و نام او را دید. شکیبا، به زیرینترین لایههای مغزش هم نمیرسید که او، با آن همه دبدبه و کبکه و مشغله، به سراغ استوریاش برود و نیمنگاهی به آن بیاندازد؛ آن هم اولین نفر!
رفت و آب هویج خرید. آن را تا شبکیۀ چشمهایش فرو برد. پیج را چک کرد که مال فرد باشد؛ اما درست میدید، کاملاً درست…
او فقط یک چیز را در ذهنش تحلیل میکرد؛ یعنی آن فرد پیدانشدنی در تلویزیون یا پادکست، آنقدرها هم دور نیست؟ فقط باید صدایش بزنی تا بیاید؟!
آری همین بوده و هست
هیچکس از هیچ انسانی دور نیست
از ته ته دل صدایش بزن…
دوست اسمارتینی!
- نظرت دربارۀ این داستان چیه؟
- نظرت دربارۀ داستانهای اسمارتین چیه؟ اگه ایدهٔ جالبی توی ذهن داری به ما بگو تا اجراییش کنیم!
- پیشنهاد یا انتقادی داری؟ حتما برای ما توی نظرات بنویس. ما همشو میخونیم!
- به نویسندگی علاقه داری و میخوای نوشتن رو تجربه کنی؟ به بخش ارسال مطلب برو و نوشته خوبت را برای ما ارسال کن. ما هم اون رو با اسم خودت منتشر میکنیم!
بیشتر بخوانید:
گلچین بهترین قسمت های باب اسفنجی با دوبله فارسی [تماشا کنید] – سید متین فقهی
فروشگاه PSP بهطور رسمی تعطیل شد – خاطراتی که به خاک سپرده شدند… – سید متین فقهی
بازگشت ستارۀ انگلیسی به وطن – جیدون سانچو رسماً به منچستریونایتد پیوست – سهیل کوهی اصفهانی
ناتی داگ به دنبال استخدام یک نویسندۀ باتجربه است – انحصاریهای جدید در راه پلیاستیشن – سید متین فقهی
خیلی خوب بود . میشه این داستان رو تعمیم داد به کل رویاهای زندگی. هیچ رؤیایی اونقدر دور نیس. کافیه چشماتو باز کنی و با همه وجود دنبالش بگردی. اونوقته که میبینی همینجاست . بین دستات. عالی بود نویسنده جان. دوست دارم باز هم مطالب بیشتری ازت بخونم
سپاسگزارم ??