اینجا شبیه یک مغازه است، ولی آن را زندگی مینامند. میتوان به عنوان مغازه ی زندگی از آن نام برد. هروقت هرچیز بخواهی برایت حاضر است، البته به کمک پول! دقیقا به همانند یک مغازه. البته برخی چیزها با پول هم حاضر نمیشوند، چیزهایی مثل عشق. برای بدست آوردنش باید در قرعه کشی بزرگی شرکت کنید و ایمان داشته باشید.
بعضی هیچوقت در قرعه کشی برنده نمیشوند، چون ایمانی ندارند یا سرنوشتشان متفاوت است. البته خیلی ها هم خودشان از تلاش بیشتر منصرف میشوند.
هیچکس تا به حال فروشندهاش را ندیده است، فقط نمایندگانی دارد که برخی به شیادی میپردازند و برخی نمایندگان واقعیاش هستند.
هروقت کسی سرنوشتش به پایان میرسد یک مرد سیاه پوش به درون مغازه حملهور میشود و او را از مغازه بیرون کشیده و میبرد. من خیلی میترسم، هیچکس بعد از آن را ندیده است. بعضی میگویند که سکوت ابدیست و بعضی از زیبایی و آتش آن میگویند، یا حتی دیدار با فروشنده! من بعید میدانم سکوت ابدی باشد، وگرنه این مغازه به درد لای جرز میخورد. البته هرکس نظری دارد.
خارج شدن از مغازه به شکل عمد مجازات بزرگی دارد. بعضی همیشه به دنبال همچین کاری هستند. ولی بعضی به نمایندگان بینظیری تبدیل میشوند که تغییرات بزرگی در مغازه ایجاد میکنند. آنها اساطیر مغازه نام دارند که هر چند قرن یکبار چندی از آنها دیده میشود. هر نماینده یا خریداری میتواند زندگی ای لذت بخش برای خودش رقم بزند و به اندازهای تغییر در مغازه ایجاد کند که تا هزاران نسل بعد از او ممنون باشند و یادش جاودان شود.
اساطیر نیاز به فداکاری و ساخت چارچوبی جدید برای زندگی دارند! کسانی که دوست دارند به امید فردای نسل بشر دستی بر قوانین و سر و روی مغازه بکشند.




و در آیندهای نزدیک، من یا تو…
دوست اسمارتینی
- مغازه ی زندگی برای تو چه شکلیه؟
- پیشنهاد یا انتقادی داری؟ حتما برای ما توی نظرات بنویس، ما همشو میخونیم!
- به نویسندگی علاقه داری و میخای نوشتن را تجربه کنی؟ به بخش ارسال مطلب برو و نوشته خوبت را برای ما ارسال کن. ما هم اونو با اسم خودت منتشر میکنیم!
- راستی یادت نره توی خبرنامه اسمارتین هم ثبت نام کنی و هر هفته ایمیلای باحال دریافت کنی (:
بیشتر بخوانید:
دور گردون گر دوروزی بر مراد ما نرفت… – سیده سدنا موسوی
معرفی قربانیان باتلاقی به نام بارسلونا! – سهیل کوهی اصفهانی
آخرین روز… – مرضیه زارع
سیگار – قسمت سوم (پایانی) – مطالب ارسالی