سلام. خیلی وقت بود میخواستم حال و احوالی ازت بپرسم و چند کلامی با هم صحبت کنیم. الان هم آمدم تا حسابم را صاف کنم. چند سالی است که دارم از تو نسیه میبرم؛ ولی تا حالا آنچنان که باید و شاید دستم پر نبوده که بخواهم بیایم و قرضم را پس بدهم. دیگر شرمنده که خیلی طول کشید.
خب چرتکه را بیاور تا درست و حسابی محاسبه کنیم. اول از همه یک معذرتخواهی بزرگ به تو بدهکارم. من را ببخش که بین آدمها گمت کردم. قدر تو را ندانستم. هر جایی رفتم با من آمدی. وقتی راهی را رفتم که بن بست بود، میان راه تنهایم نگذاشتی. من و تو با هم تلخی و شیرینی روزگار را چشیدیم و تجربه کسب کردیم.
اشکت را در میآوردم؛ ولی میگفتم گریه نکن! کمکت نمی کردم؛ ولی میگفتم پیروز شو! من اشتباه میکردم و تو تاوان پس میدادی.
تو نیاز داشتی بچگی کنی؛ با دوچرخه یکی یکی کوچههای شهر را طی کنی و در میان چمنزارها بدوی؛ ولی من نگذاشتم. با تصمیمهای اشتباهم روحت را پیر و پژمرده کردم.

داری چرتکه میاندازی دیگر؟! خب تا اینجای کار چقدر بدهکارم؟!
اوووووووه! یک دنیا عشق! شاید هم بیشتر!
ای کاش وقتی از من سوال میکردند که در دنیا چه کسی را بیشتر از همه دوست دارم، حداقل اسمت از بین شیارهای مغزم میگذشت؛ بر زبان نمیآمد هم عیبی نداشت! 🙂
من بهجای تو آدمهایی را انتخاب کردم که اکنون هرکدامشان یک طرف این کرۀ خاکی هستند. فقط تو ماندی.
به دنبال عشق بودم، به دنبال پول، درگیر خانواده، بین دوستان… در این میان تو را از یاد بردم. آینه کمک کرد دوباره ببینمت. چشمانی که زیرشان کبود شده، تار موهای سفید، دستان چروک، غمی در چهره، این من بودم! منی جدید. آینه من را به یادم آورد. به یادم آورد هنوز هم دوستداشتنی هستی! حواسم باشد از اینجا که رفتم، بروم سراغ آینه و حساب او را هم تسویه کنم.
چقدر خوب است که هستی و من بیپروا و بدون هیچ حد و مرزی دوستت دارم؛ نه به اندازۀ یک نفر. من تو را به اندازۀ تمام انسان هایی که دوستت نداشتند و از کنارت به راحتی گذشتند دوست دارم!
«باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداریاش بدهم که فکر نکند
بگویم که میگذرد که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
من خسته است!»
علیرضا روشن
دوست اسمارتینی!
- چقدر به خودت اهمیت میدی؟!
- نظرت دربارۀ داستانهای اسمارتین چیه؟ اگه ایدهٔ جالبی توی ذهن داری به ما بگو تا اجراییش کنیم!
- پیشنهاد یا انتقادی داری؟ حتما برای ما توی نظرات بنویس، ما همشو میخونیم!
- به نویسندگی علاقه داری و میخوای نوشتن رو تجربه کنی؟ به بخش ارسال مطلب برو و نوشته خوبت را برای ما ارسال کن. ما هم اون رو با اسم خودت منتشر میکنیم!
بیشتر بخوانید:
چطوری امتحان بدم وقتی یک کلمه هم نخوندم؟! – آتنا مهرانفر
معرفی و نقد و بررسی انیمه tokyo ghoul – چه خبر از توکیو غول؟! – حباب
گسترش ویرانی! – Miya
شیفتینگ یعنی چه؟ چطور شیفت کنیم؟ – آتنا مهرانفر
عطیه جان سلام!
خوش اومدی به جمهمون!
و امیدوارم روزهای خوبی رو اینجا بگذرونی*-*
سلام اتنا عزیز…
ممنونم…
خیلی خوشحالم که در جمع اسمارتینی ها هستم??
سلام عطیه خانم
خیلی قشنگ نوشتین! ? گاهی واقعاً باید بیشتر به خودمون توجه کنیم.
ممنون ازتون. ??❤
سلام خیلی ممنونم از شما?☘?