بعد از تموم کردن کتاب کیمیاگر تصمیم گرفتم یکی از بخشهایی که برام خیلی جالب بود رو نقلقول کنم تا هم خودم یکبار دیگه خونده باشمش، هم کسایی که کتاب رو خوندن دوباره بخونن و کسایی هم که کتاب رو نخوندن، با جادوی اون آشنا بشن. نکته قابل توجه اینه که بخشی که نقلقول میکنم اصلا ربطی به داستان اصلی نداره ولی ماهیت و جادوش کاملا با داستان اصلی یکسانه. برای خواندن ادامه مطلب با ما در اسمارتین همراه باشید.
بخشی از پیشگفتار کتاب «کیمیاگر»
بانوی مقدس تصمیم گرفت به همراه عیسای کوچک در آغوشش، برای بازدید از صومعهای به روی زمین فرود آید. کشیشها که مفتخر شده بودند، صف عظیمی تشکیل دادند و یکی یکی به پیشگاه مادر مقدس میآمدند تا سرسپردگیشان را ابراز کنند. یکی اشعار زیبا میخواند، دیگری کتاب مقدس را از بر میخواند، یکی دیگر نام تمامی قدسیان را بر زبان میآورد. و به همین ترتیب، راهبی پس از راهب دیگر، با بانوی ما و عیسای کوچک بیعت میکردند.
در انتهای صف، راهبی ایستاده بود که از پست ترین رده راهبان صومعه بود و هرگز متون خردمندانه آن دوران را نیاموخته بود. والدینش مردمی ساده بودند که در سیرکی قدیمی کار میکردند و به او فقط بالا انداختن توپ و چند تردستی آموخته بودند.
وقتی نوبت او رسید، کشیشان دیگر میخواستند مانعش شوند چون آن شعبده باز پیر هیچ چیز مهمی برای گفتن نداشت و ممکن بود تصویر صومعه را در نظر بانوی مقدس مخدوش کند. با این حال، این راهب نیز از ته دل مایل بود از سوی خودش چیزی به عیسا و مادر مقدس تقدیم کند.
همانطور که نگاههای سرزنشبار برادران روحانی را بر خود احساس میکرد، چند پرتقال از جیبش بیرون آورد و شروع به بالا و پایین انداختن آنها کرد و با آنها تردستیهایی انجام داد، تنها کاری که بلد بود.
تنها در این لحظه بود که عیسای کوچک خندید و در آغوش بانوی ما، شروع به دست زدن کرد. و به خاطر او بود که مادر مقدس بازوانش را گشود، و اجازه داد کودک را لحظهای در آغوش بگیرد.
نویسنده: پائولو کوئلیو
دوست اسمارتینی
- نظرت درباره این داستان چی بود؟ کتاب کیمیاگر رو خوندی؟
- پیشنهاد یا انتقادی داری؟ حتما برای ما توی نظرات بنویس، ما همشو میخونیم!
- به نویسندگی علاقه داری و میخای نوشتن را تجربه کنی؟ به بخش ارسال مطلب برو و نوشته خوبت را برای ما ارسال کن. ما هم اونو با اسم خودت منتشر میکنیم!
- راستی یادت نره توی خبرنامه اسمارتین هم ثبت نام کنی و هر هفته ایمیلای باحال دریافت کنی (:
بیشتر بخوانید:
دیالوگ برتر: بهترین دیالوگ های پاندای کونگ فو کار! – سید متین فقهی
مغازه ی زندگی – سید متین فقهی
دور گردون گر دوروزی بر مراد ما نرفت… – سیده سدنا موسوی
معرفی قربانیان باتلاقی به نام بارسلونا! – سهیل کوهی اصفهانی
واقعا نقل قول های کتاب کیمیاگر خیلی مواقع تو مشکلات به فرد کمک میکنه.ممنون خیلی یادآوری خوبی بود
[…] تنها کاری که بلد بود… | نقل قولی از کتاب کیمیاگر […]