درمانده در این رمان های کلیشهای، برای کمک به این مطلب مراجعه کنید:
خطر:ممکن است این صفحه، صحنههای دلخراشی برای طرفداران باشد.
رمان های عاشقانه طرفدارهای زیادی داره و خب هرکسی یکدونه از این رمان هارو تو کتابخونه اش قرارداده. خیلی هاشون با سرطان دست و پنجه نرم میکنن و خیلی های دیگه اشونم پادکست درست میکنند و نصف دیگهشونم علاقه به موزیک و کتاب های کمیک دارند. و خب داستان هرکی متفاوته ولی آخرش به یک چیز میرسه :اینکه یکیشون میمیره و اون فرد قدرش رو بیشتر میدونه و یا یکیشون فرار میکنه و یا حتی در بهترین شرایط باهم تا ابد زندگی میکنند.
خب خب، اینجاست که من باید بگم چرا؟؟دقیقا چرا؟چرا باید طرفدار های همچین رمان هایی که همشون داستان های شبیه به هم دارند وفقط شخصیت ها تغییر داده شده باشیم؟

“النور و پارک”یکی از اون رمان های کلیشه ای هست که النور یک دختر چاق و موفرفریه و علاقه به کتاب کمیک و نوارکاست داره و از این رو پارک یک پسر کره ای-امریکاییه که در خانواده ثروتمندی زندگی میکنه و خب ،معلومه دیگه بعدش هردوشون عاشق هم میشن وخیلی چیزها تجربه میکنند و در آخر خب همه چی تموم میشه میره و جالب اینجاست که چرا همه آروزی همچین عشقی رو در دنیای واقعی دارند؟
از بحث النور و پارک بیایم بیرون و بریم سراغ “رادیو سکوت”که فرانسیس یک دختر که درواقع ماشین درس خوندنه و هیچ تفریحی نداره و تنها تفریحش گوش دادن به پادکست یونیورسیتی هست که بعد ها متوجه میشه خالق پادکست همسایه و برادر دوست صمیمیش بوده. خب به نظرتون چی میشه؟این دو باهم صمیمی میشن به هم کمک میکنند وبعد مشکل های دیگه ، فرانسیس کمک میکنه که شخصیتی که پشت پرده بوده (همون آلد)برای همه آشکار بشه و زندگی آلد تغییر کنه و با فرانسیس با خوبی و خوشی زندگی کنند.
هشدار:خطر اسپویل برای کسایی که کتاب بعدی رو نخوندن.
کتاب بعدی که فکر کنم همه میشناسینش “نحسی ستارگان بخت ما” یک کتاب کاملا تخیلی که به خوبی شخصیت هاش در ذهن شکل میگیره و خواننده میخواد جای این دو باشه و شک ندارم بعد خوندن این کتاب همه یک دور کامل گریه کردند.هیزل که از سرطان رنج میبره برای اینکه گوشه گیر نشه مادرش مجبورش میکنه به یک جمع دوستانه که همه سرطان دارند بره و اونجا با آگوستوس که سرطان استخوان داشته و کاملا بهبود یافته آشنا میشه و داستان ادامه پیدا میکنه تا جایی که آگوستوس بر اثر برگشت سرطانش میمیره واینجاست که هیزل باید برای درد این آدم گریه کنه و خب داستان تموم میشه.
خب میخوام بگم که همه شخصیت های داستان هم در رنج سنیه شانزده تا هیجده سال هستند . واقعا برام سوال شد عشق واقعا این شکلیه.اینکه با یکی آشنا بشی و در آخر یا از هم جداشید یا در کمترین موارد باهم تا زمان مرگ زندگی کنید و شاد باشید.عشق های کلیشه ای رمان ها پس چرا در واقعیت محدوده یا خیلی مسخرست.یادمون باشه شخصیت کتاب ها یا هستند یا تعداد کمیشون در این دنیا وجود داره.پس هیچوقت خودتون رو محدود به دنیای کتاب ها نکنید .
نکته:این مطلب جنبه فان داره و امیدوارم طرفدارهای رمان های عاشقانه بهم حمله نکنند.(خودم به خودم حمله نکنم)
دوست اسمارتینی
- نظر تو درمورد این رمان ها چیه؟
- کدوم یکی از این رمان هارو خوندی؟نظرت رو راجبش بهم بگو
- پیشنهاد یا انتقادی داری؟ حتما برای ما توی نظرات بنویس، ما همشو میخونیم!
- راستی یادت نره توی خبرنامه اسمارتین هم ثبت نام کنی و هر هفته ایمیلای باحال دریافت کنی (:
سلام
موضوع خیلی جالبی بود. خیلی خوب نوشتی.
متاسفانه یا خوشبختانه من خیلی فیلم و کتاب زیاد میبینم و میخونم. ازین بین خیلیاشون همین شکلی هستن. یا مثلا یه بخش زیادی انگار از رو هم ایده گرفتن. قبلا مشکلی باهاشون نداشتم. ولی چند وقتی هست که خیلی با وجدانم درگیر میشم.
اگه برگردم به چند سال عقب تر، حتما کتابایی که خوندم رو اصلاح میکنم. الان به یه سری قانون برا خودم رسیدم.
مثلا اگه هدف من سرگرمی بچه مثبت گونه! باشه، خب کتابای این شکلی به هرحال یه سری داستان جالب دارن که آدمو جذب کنن.
ولی وقتی هدف من سرگرمی مفید باشه، با وجود اینکه خوندن هر داستانی مفیده؛ حتما باید با توجه به زمانی که در اختیار دارم انتخاب کنم کتاب ها رو با چه اولویتی بخونم.
نصف کتابا و فیلمای جهان شبیه هم هستن! خیلی وقتا هم یه فیلم یا کتاب در حال دیدن یا خوندن دارم، وسطش میفهمم که این زیادی کلیشه ای یا تکراریه. یا حرفی برا گفتن نداره. اخرشم مثلا قابل حدسه. در نتیجه ولش میکنم.
نمیگم تموم نکردن کتاب کار خوب یا بدیه. ولی من هرجا فک کنم دیگ کتاب ب کارم نمیاد ولش میکنم(همین الان یاد باباها افتادم که به هر کانال تلویزیون، سه ثانیه فرصت دفاع میدن، بعد عوض میکنن)
فک میکنم بشدت ارزشمنده که وقت بذاریم و برای این چیزها برا خودمون قانون بذاریم. هر کتابی ارزش خوندن نداره هر فیلمی ارزش دیدن نداره هر موزیکی ارزش شنیدن نداره.
گاهی اوقات یسری علاقمندی دارم که طبق هیچ قانون عمومی ای، بد نیستن. ولی خودم تهه دلم میدونم که خوب نیستن برام. خیلی خوب میشه ادم این چیزا رو بتونه حذف کنه
البته من خیلی سخت تلاش میکنم و خیلی کم جواب میده.
سلام دوست عزیز.واقعا ممنونم بابت نظرت و برام با ارزشه.واقعا درست میگی بعضی مواقع با اینکه میدونیم همشون شبیه هم هستند ولی شروعش میکنیم و خب در نهایت هم ولش میکنیم که عذاب وجدانش کافیه تا هرچیزی که دیدیم رو از دلمون بریزه بیرون.خب من حتی اگه از کتاب خوشم نیاد ولی تا آخر میخونمش حتی اگه دیگه زجرم هم بده ادامش میدم ولی خیلی خوبه رهاش میکنی و من هیچوقت نتونستم:)دقیقا الان باباها رو درک میکنم .و دقیقا حرفت صحیحه اینکه هر فیلمی ارزش دیدن نداره ، هر کتابی ارزش خوندن نداره و هر موسیقی ارزش شنیدن نداره چون بیشتر این ها بخش کثیری از مارو شکل میدن پس باید قانون های خودمون رو اجرا کنیم.بعضی مواقع هم دلمون میخواد آهنگی که ارزش شنیدن نداره، کتابی که ارزش خوندن نداره رو بخونیم و اینکه بخوایم انجامش ندیدم خودش یک پروسه سنگینه.ولی خب اینکه خودمون رو تو منگنه بزاریم و عذاب وجدان داشته باشیم بابت این رفتار یا حسی که برای این کلیشه ها گزاشتیم خودش بیشتر آسیب پذیره:)
همیشه در لایتنهای زندگیت شاد باشی و ممنون بابت وقتی که گزاشتی.